الآن که تاریخ آخرین مطلبم رو دیدم جا خوردم! تقریباً دو سال میگذره ازش و چقدر زود گذشته این دو سال... طوری که انگار اصلا متوجهش نشدم.
اساساً خیلی روی مقوله اسراف حساسم... اما نسبت به تلف شدن زمان و زندگیم به شکل وحشتناکی بیتفاوتم. روزها و شبها رد میشن، هفتهها و ماهها پشت سر هم میان و میرن و سال به سال از عمرم میگذره و من عین خیالم نیست که نیست...
حتی اگه دورهی نوجوونیم رو هم فاکتور بگیرم، این ده دوازده سال گذشته رو کلاً درجا زدم! نه رشدی، نه ذخیرهای، نه حال خوبی!
+ یازده ماه دیگه وارد سی سالگی میشم و فکر کنم هنوز همون نوجوون خام دبیرستانیام. با قدری افسردگی و ریزش مو البته!